اسیر دل

 
دیگه بهم ثابت شده که ما به هم نمی رسیم ، اشک های من بی فایده است

تو دیگه می ری ، می دونم نمی تونم به تو برسم ، عزیزم دارم می میرم

دیگه این جا ، جای من نیست ، دیگه دستات مال من نیست
دیگه اون غرور بی حد عزیزم ، همراه من نیست

تو دیگه می ری ، می دونم نمی تونم به تو برسم ، عزیزم دارم می میرم

خداحافظ عزیزم که اگرچه دیره ، کاش بغضم وا شه ، گریه ام بگیره
اما انگار که قسمت همینه ، عشقت توی همین جاده بمیره
بمیره ، خداحافظ عزیزم

خداحافظ عزیزم

از همین جاده که رفتی پی بختت ، منم می رم عزیزم ، بی تو می میرم

دیگه دنیا جای من نیست ، دیگه فردا مال من نیست
دیگه دستای نجیبت عزیزم ، همراه من نیست

نوشته شده در سه شنبه 21 آذر 1398برچسب:,ساعت 12:59 توسط omid| |

دلم میسوزد از سرنوشتی که میسوزد

نوشته شده در یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:,ساعت 22:17 توسط omid| |

  

 

هیچ لحظه ای دردناک تر از آن نیست که انسان مجبور باشد از کسی که با تمام وجود دوستش دارد جدا شود 

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:18 توسط omid| |

 



عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست


بلکه نداشتن یک همراه واقعی است


که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد

نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:16 توسط omid| |

قلبم می میره بی تو ، گریه ام می گیره بی تو

سردند ، دستای من ، هر دم غم های من بیشتر میشه بی تو عشق من

آخ اگه می شد بشی مال من

قلبم می میره بی تو ، گریه ام می گیره بی تو

سردند ، دستای من ، هر دم غم های من بیشتر میشه بی تو عشق من

آخ اگه می شد بشی مال من

می ذاشتمت رو چشَم عشقم آخ اگه می شد بشی مال من

 

نوشته شده در سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:,ساعت 12:59 توسط omid| |

عکس متحرک پرنده

به اندازه ی گریه ی گنجشک دوست دارم! 

شاید این دوست داشتن کم به نظر بیاد اما یه چیزیو میدونی؟

گنجشکا زمانی که گریه میکنن میمیرن!


نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 20:3 توسط omid| |

عکس عاشقانه
من اینجام ... با توام

همینجا نزدیک تو ... نزدیکتر از فاصله دراز کردن دستانت

چشمانت را باز کن .... من میمانم

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:40 توسط omid| |

بودنم راهیچکس باورنداشت

هیچکس کاری به کارمن نداشت

بنویسیدبعدمرگم روی سنگ

باخطوطی نرم وزیباوقشنگ

اوکه خوابیده است دراین گورسرد

بودنش راهیچکس باورنداشت...

نوشته شده در پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:50 توسط omid| |

نمیدانم با این دلم چیکار کنم  هر روز دلگیره 

نوشته شده در سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:,ساعت 21:41 توسط omid| |

خیلی زیاد درگیر روزمرگی زندگی شده ایم. اما اگر کمی از بالاتر به زندگی نگاه کنیم زندگی فقط به اندازه نگاه کردن به این عکس طول می کشد. این مدت کم ارزش بغض و کینه و دشمنی با همدیگر را دارد؟ بهتر نیست از فرصت کم برای مهربانی با همدیگر استفاده کنیم؟
 
با این تصویر متأثر خواهید شد و به فکر فرو می روید !!  www.taknaz.ir
 
نوشته شده در دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:,ساعت 13:9 توسط omid| |

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز                                      

فونت زيبا ساز                                                                  

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

نوشته شده در جمعه 19 آبان 1391برچسب:,ساعت 16:18 توسط omid| |

دو روز مانده به پايان جهان 

تازه فهميد که هيچ زندگي نکرده است تقويمش پر شده بود و تنها دو روز


تنها دو روز خط نخورده باقي بود.

پريشان شد و آشفته و عصباني


نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد.

داد زد و بد وبيراه گفت ،خدا سکوت کرد


جيغ کشيد و جار و جنجال راه انداخت

خدا سکوت کرد

آسمان و زمين را به هم ريخت 

خدا سکوت کرد


به پر و پاي فرشته ها و انسان پيچيد

خدا سکوت کرد

بقیه در ادامه مطلب

 

کفر گفت و سجاده دور انداخت 

خدا سکوت کرد


دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد

خدا سکوتش را شکست و گفت : عزيزم

اما يک روز ديگر هم رفت

تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي

تنها يک روز ديگر باقي است 

بيا و لااقل اين يک روز را زندگي کن
 

لا به لاي هق هقش گفت : اما با يک روز ؟


با يک روز چه کار مي توان کرد ؟

خدا گفت : آن کس که لذت يک روز زيستن را تجربه کند ، گويي که هزار سال زيسته است 

و آنکه امروزش را در نمي يابد ، هزار سال هم به کارش نمي آيد


و آنگاه سهم يک روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت 

حالا برو و زندگي کن


او مات و مبهوت به زندگي نگاه کرد که در گوي دستانش مي درخشيد

اما مي ترسيد حرکت کند ، مي ترسيد راه برود ، مي ترسيد زندگي از لاي انگشتانش بريزد 

قدري ايستاد
 

بعد با خودش گفت : وقتي فردايي ندارم ، نگه داشتن اين يک روز چه فايده ايي دارد
 

بگذار اين مشت زندگي را مصرف کنم


آن وقت شروع به دويدن کرد

زندگي را به سر و رويش پاشيد

زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد

و چنان به وجد آمد 

که ديد مي تواند تا ته دنيا بدود


مي تواند بال بزند 

مي تواند


او درآن يک روز آسمان خراشي بنا نکرد ، زميني را مالک نشد ، مقامي را به دست نياورد

اما

اما درهمان يک روز دست بر پوست درخت کشيد ، روي چمن خوابيد

کفش دوزکي را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد

و به آنها که او را نمي شناختند سلام کرد

و براي آنها که او را دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد

او در همان يک روز آشتي کرد و خنديد و سبک شد

لذت برد و سرشار شد و بخشيد و عاشق شد و عبور کرد و تمام شد 

او در همان يک روز زندگي کرد


اما فرشته ها در تقويم خدا نوشتند

امروز او در گذشت ، کسي که هزار سال زيسته بود

نوشته شده در جمعه 19 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:38 توسط omid| |

  شباهنگام

با یادت،ستاره ای میشوم

و سفر میکنم

به قلب آسمان

شاید ببینمت

ای تنها دلیل بودنم.

208[1].gif

 

نوشته شده در جمعه 19 آبان 1391برچسب:,ساعت 15:32 توسط omid| |


من همون تنهاترینم که دلم رو به عشق تو سپردم  

تو همون امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم  

من همون خیلی دیوونم که همیشه عاشقت میمونم  

تو همون معشوق نابی که روز و شب اسمتو میخونم  

من همون خسته ترینم که دیگه طاقت دوریتو ندارم   

تو همونی که آرزومه دست تو دست گرم تو بذارم  

من همون دریای دردم که میخوام دورت بگردم  

تو همونی که اگه بخندی منم با خنده هات میخندم  

من همون عاشق ترینم که اگه بخوای واست میمیرم  

تو همون فرشته نجاتی که یه روز میای و نمیذاری من بمیرم  

من همون بدون ماهم که حتی ستاره هم ندارم  

تو همون ماه و ستارم که با تو دیگه هیچی کم ندارم

نوشته شده در جمعه 19 آبان 1386برچسب:,ساعت 15:25 توسط omid| |

بزرگترین وبلاگ عاشقانه

مطالب عاشقانه|وبلاگ عاشقانه|سایت عاشقانه|عکس عاشقانه|بزرگترین وبلاگ عاشقانه

شعر عاشقانه | بازديد: 290
دل انگیز ترین جای دنیاست

 

حریم بازوانت

که امنیّت می بخشد

و نزدیک قلبت

که عشق می ورزد

خاطراتِ آغازُ  ترس از پایان

در آغوشت فرو می ریزد

و دستهایت

که وعدۀ خوشبختی ست

دلم را چون گلی صبحگاهی

به آب می دهند

و ابدیّتی که با خود می برد مرا

به چشمانت می نگرم 

دلت می تابد تا افق های دور

زیبائی می درخشد

و مرا به سفرۀ نوری می خواند

که تو با من عشق را

 در بشقابی از گلُ  لبخند

قسمت می کنی

و خوشبختی از آنِ من است

وقتی

به زیبائی رؤیاهایم ایمان دارم 

و

چه کسی تنهاست ؟!

وقتی لحظه های من از تو

مدام بارانی ست

و در طراوت حوالی ِ تو

قدم می زند دلم

زیباگر من !

چه قدر کم است

که تنها بخواهم

دوستت بدارم !

نوشته شده در 1 فروردين 1386برچسب:,ساعت 1:0 توسط omid| |


Power By: LoxBlog.Com